كاسههاي خالي
كارنامه پشت كارنامه بالا ميآيد، امضا ميشود و برميگردد؛ كارنامهٔ سياه و سفيد اعمال يك سال.
يك عالمه آدم خاكستري، آن پايين، دستهايشان را بالا گرفتهاند و چشمهايشان را به آسمان دوختهاند. هر قطره اشكي كه ميچكد، پايين نميافتد، بالا ميآيد و يك كلمهٔ سياه از كارنامهٔ صاحب آن چشم را پاك ميكند.
ساكنان آسمان ايستادهاند به تماشا. خدا ميگويد: اشك اين جوانها را كه از عشق من ميگريند، چه دوست ميدارم! فرشتهها از هم سبقت ميگيرند تا در زلال اشكهاي جوان، بال و پر بشويند.
فضا پر از نور است؛ سرشار از عطر حضور فرشتههايي كه نازل ميشوند و سلام و بركات الهي را بر زمين ميپاشند. آدمها يك جا جمع شدهاند تا دستهجمعي رحمت الهي را طلب كنند و غرق نور و عرفان، سالي آسمانيتر و نورانيتر را آغاز كنند.
در اين ميان، جوانها كاسههاي خاليتر و تميزتر و بزرگتري را سر دست گرفتهاند تا با پيمانهٔ جانهاي تشنهشان، ميِ ناب رحمت و غفران را بچشند و بچشانند.
شب قدر است؛ زيباترين شب آفرينش؛ شبي كه سرنوشت زمينيان و آسمانيان به هم گره ميخورد و رفت وآمد ملائك، دامن دامن نور و سلام و عشق به زمين ميآورد.
بايد بروم. بايد ديوارهاي سكوت و فاصله را بشكنم و بال در بال ملائك، تا آسمان رحمتت بال بگشايم.
شهریور 83
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۴/۱۶ ساعت 1:12 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|