بَشَر مادر نمی خواهد!
یادم نیست کلاس چندم بودیم. ولی خوب یادمه که این شعر زیبای گلستان سعدی توی کتاب درسیمون چقدر برای ما تکون دهنده بود و تأثیر گذار.
جدیداً دوباره خوندمش و این بار یه جور دیگه روم تأثیر گذاشت. دلم می خواد شما رو هم توی این احساس شریک کنم.
اگه مایلید بفرمایید ادامه ی مطلب تا احساس جدیدم رو با شما در میون بذارم :
وقتي به غرور جواني بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به كنجي نشست و گريان هميگفت: مگر خردي فراموش كردي كه درشتي ميكني؟
چه خوش گفت زالي به فرزند خويش چو ديدش پلنگ افكن و پيلتن
گر از عـهد خــرديـت يــاد آمـــدي كـه بـيچاره بودي در آغوش من
نكــردي تــو امـــروز بــر مــن جــفا كـه تـو شيـرمـردي و من پيرزن
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۱۲ ساعت 17:37 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.