قرآن مأنوس

 

«قرآنِ مأنوس» برای من، خودِ «قرآن» است؛ خودِ متنِ قرآن، خودِ آیه‎ها و کلمات و معانی و اصواتِ قرآن؛ چون تاروپود زندگی من با قرآن عجین بوده است. در این سه دهه‎ای که از زندگی‎ام به یاد دارم، با قرآن‎های زیادی خاطره‎های زیادی داشته‎ام:

از آن قرآن قدیمی که از دو - سه سالگی در دست‎های مادرم می‎دیدم. قرآنی که برگه‎هایش کاهی بود و خواندن خطش حتی همین حالا هم برایم سخت است. قرآنی که خیلی بزرگ بود و برای بچگی‎های ریزنقش من، از خیلی هم بزرگتر!

از آن قرآنی که با خطّ قدیمی نوشته شده بود و بالای صفحه‎هاش «خوب، بد، وسط» نوشته بود؛ مخصوص استخاره و خیلی وقت‎ها ما را از سرگردانی و حیرت نجات می‎داد.

بعدها که دبستانی شدم، بابا برای من یک قرآن مخصوص خرید. قرآنی که بعضی سوره‎ها را داشت و حروف ناخوانایش را با رنگ قرمز چاپ کرده بودند.

بعدتر بابا از سفر حج دو تا قرآن خط عثمان طه با جلد سبز تیره آورد و چقدر قرآن خواندن برایمان راحت‎تر شد! از آن سال‎ها به بعد، دیگر همه‎ی قرآن‎هایمان به خط عثمان طه بود.

سال سوم دبیرستان، برای رهبر عزیزم نامه نوشتم. در پاسخ نامه‎ام، قرآن زیبایی هدیه گرفتم، همراه تکّه‎ای از عمّامه و دست‎خطی از ایشان که توصیه کرده بودند به حفظ قرآن.

هدیه‎ی جشن فارغ‎التّحصیلی‎مان از دبیرستان هم قرآن جیبی سفید رنگی بود که من سال‎ها با آن «زندگی کردم».

صدای قرآن همیشه در زندگی‎ام جاری بود؛ بیشتر با صدای دلنواز مادرم و گاه با صدای عمّه‌ام که با دخترهای فامیل پیشش می‎رفتم و قرآن خواندن یاد می‎گرفتم. دوران دبستان و راهنمایی، قاری مدرسه بودم. دبیرستانی که شدم، قدم در مسیر دل‎انگیز حفظ قرآن گذاشتم و زندگی‎ام پر شد از خاطره‎های قرآنی؛ خاطره‎هایی که در دفترچه‎ای کوچک می‎نوشتم و هنوز هم با خواندنشان سرشار از عشق می‎شوم.

بابا که آسمانی شد، یک سال تمام، درست یک سال، مادر هر شب برایش یک سوره‎ی یاسین خواند. حالا سوره‎ی یاسین برایم با صدای مادر گره خورده است.

بعدها یک کلاس حفظ قرآن خودجوش تشکیل دادم و با چند نفر از بچّه‎های دبیرستانی به عشق قرآن، دور هم جمع می‎شدیم. همة بچّه‎ها فهمیده بودند که من چه سرمستانه عاشق آیه‎ی 186 سورة بقره[1] هستم. هر جلسه این آیه را همخوانی می‎کردند و جان پریشان من هربار به یاد می‎آورد که «او نزدیک است و اگر بخوانی‎اش صدای تو را می‎شنود و پاسخ می‎دهد».

همان قدر که این آیه برایم مظهر جمال خداست، وقت‎هایی که دلم می‎خواهد از خشم خدا بترسم و بیشتر مواظب باشم که دست از پا خطا نکنم، «ألم یعلم بإنّ الله یری» را برای خودم می‎خوانم! تأثیرش زلزله‎ای می‎شود در قلبم. کم چیزی نیست که بدانی آن خدای بزرگ، تو بنده‎ی کوچک را می‎بیند!

کاش آن قدر معرفت داشتیم که به جای تراکت «اینجا مجهّز به دوربین مداربسته است» ، این آیه را به در و دیوار می‎زدیم!

 

2/آبان/1394



[1] . وإذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب أُجیب دعوة الدّاع اذا دعان