اسماعيل جوان بود
اسماعيل جوان بود
اسماعيل جوان بود، جواني مؤمن و خوش قد و بالا. مثل بعضي از جوانهاي امروز، عقايد و رفتارش هم باب ميل پدر بود. و اين مسئله كنار دوري چندين ساله از پدر، اسماعيل را خيلي عزيزتر از یک پسر براي یک پدر ميكرد.
اسماعيل جوان بود. در بيابانهاي خشك و گرم مكّه بزرگ شده بود، ولي به اندازۀ پيران راه سلوك، خدا را با تمام وجودش حس ميكرد و به اندازۀ جنگلهاي پردرخت و سبز، و كوهستانهاي پرچشمه و بلند، لطيف و سبز و گوارا بود.
اسماعيل جوان بود، ولي حتّي به اندازۀ سالهاي جوانياش به دنيا دل نبسته بود. براي همين، آن روز كه پدر از قرباني شدنش گفت، تمام اين ويژگيهاي نابش را در پاسخي به بلنداي تاريخ، به صاحبان انديشههاي زميني نشان داد و تا دنيا دنياست، آن انديشهها را انگشت به دهان گذاشت.
قرنها گذشت و عيد قربان، صدها سال جشن گرفته شد و مسلمانان، سالهاي سال به ياد آن تعبّدِ بينظير تاريخ، قربانيها كردند و تبريكها گفتند.
و من ديروز، قاب عكس شهيد جواني را ديدم كه نامش اسماعيل بود. زير عكس نوشته بود:
اي صبا از من به اسماعيل قرباني بگو:
«زنده برگشتن ز كوي دوست، شرط عشق نيست!»
و يادم آمد ما از اين اسماعيلهاي جوان كه پيران طريقت را شرمندۀ سلوك خود كردند، كم نداشتهايم؛ اسماعيلهايي که تا دنيا برجاست، انديشههاي زميني را انگشت به دهان گذاشتهاند.
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.