آن بالا، اين پايين


...

به اين ديدن‌ها و خواندن‌ها كه عادت مي‌كنم، روزهاي بعد شروع مي‌كنم به محاسبۀ عمرها. تاريخ تولّد را از تاريخ مرگ كم مي‌كنم و بعد حساب مي‌كنم كدام‌ها جوان‌تر و كدام‌ها پيرتر بوده‌اند و ...

خلاصه هر روز سرگرمي‌اي براي خودم مي‌تراشم تا مسير را طي كنم و عبورم از گورستان برايم ترسناك نباشد.

***

زير سنگ لَحَدم خوابيده‌ام. صورتم روي خاك است. بدنم لاي سفيدي‌‌هاي كفن، كم‌كم دارد تازگي‌اش را از دست مي‌دهد.

آن منِ ديگرم آن بالا اين طرف و آن طرف مي‌رود و به اين و آن التماس مي‌كند. دنبالشان راه مي‌افتد تا شايد يك نفر...