آن بالا، اين پايين
آن بالا، اين پايين
...
به اين ديدنها و خواندنها كه عادت ميكنم، روزهاي بعد شروع ميكنم به محاسبۀ عمرها. تاريخ تولّد را از تاريخ مرگ كم ميكنم و بعد حساب ميكنم كدامها جوانتر و كدامها پيرتر بودهاند و ...
خلاصه هر روز سرگرمياي براي خودم ميتراشم تا مسير را طي كنم و عبورم از گورستان برايم ترسناك نباشد.
***
زير سنگ لَحَدم خوابيدهام. صورتم روي خاك است. بدنم لاي سفيديهاي كفن، كمكم دارد تازگياش را از دست ميدهد.
آن منِ ديگرم آن بالا اين طرف و آن طرف ميرود و به اين و آن التماس ميكند. دنبالشان راه ميافتد تا شايد يك نفر...
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۱/۲۹ ساعت 16:17 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.