زیارت
پشت گروهی بزرگ گیر افتاده بود. راه باریکی بود به
سمت ضریح که یک طرفش دیوار بود و یک طرفش نرده های چوبی مخصوص. نمی شد کاری کرد.
مجبور بود با حوصله و آرام آرام پشت سر همین خانم های پا به سن گذاشته، سانتی متری
قدم بردارد به طرف ضریح.
صحبت هایشان را می شنید. هرکدام با زبانی و لهجه ای. اشتیاق
زیارت در روز رحلت به قم کشانده بودشان.
دختر جوان نگاهی به آرامش و اشتیاق خانم های اطرافش
انداخت و نگاهی به کلافگی و دستپاچگی خودش و نگاهی به انبوه جمعیّتی که در اطراف
ضریح برای رسیدن به مشبّک های معطّر تلاش می کردند.
مادرش در خانه منتظرش بود. خودش را از میان جمعیّت بیرون کشید و کنار ستون
ایستاد. از همان جا هر چه می خواست، خواند و گفت و برگشت.
***
خدایا شکرت که در جوار کریمه ات ساکنیم و هر زمان
دلتنگی های زمینی و آسمانی گریبانگیرمان شوند، درهای دارالشّفای دختر موسی (س) بر
رویمان گشوده است!
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۲/۰۴ ساعت 1:25 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|