بیایید انگشتنما باشیم
بیایید انگشتنما باشیم
... برای همین بود که با هزار امید و آرزو به ایران آمدم. آمدم تا تجارتی را که تصمیم به انجامش داشتم، در آرمانشهر آرزوهایم آغاز کنم.
امّا افسوس! اعتماد رؤیاییام به مردم این سرزمین شیعی، مثل بادبادک سرگردانی که در هجوم باد، نخش پاره شده باشد، به باد رفت! اکنون ...
.gif)
غروب
غروب
باز هم بر شانه هاي سنگيِ ويران من
مي نشيند كركس خاكستري رنگ غروب
روشنايي كوله بارش را مرتّب كرده است
مي زند با خستگي فرّاش، تكزنگ غروب
لحظه ها با كندي از دلتنگيام رد ميشوند
مي هراسم من از اين اوقات دلتنگ غروب
ناگهان تصميم سبزي مي چكد روي دلم:
مي روم تا با «وضو» بگريزم از چنگ غروب
مرداد
74
| |
رایحه ی حُسن
ميلاد كريمترين مولاي تاريخ بر
عاشقانش مبارك باد
رایحه ی حُسن
پانزدهم رمضان سال سوم هجرت بود. خبر پیچیده بودکه: «مَرَجَ البَحرَینِ یَلتَقیان» اوّلین تجربة زیبای «یَخرُجُ مِنهُما اللؤلؤُ و المَرجان»ِ[1] خویش را به شكر نشستهاند.
بعد از آن شب، چه افطارهای دلانگیزی داشت مدینه! همة حسن جهان در یك لبخندش شكوفا میشد و شادیهای مادرانة زهرا (س) را مثل یك شمیم دلانگیز در لحظههای شیرین میلادش میپراكند....
آن حقّ دو ركعتي
آن حقّ دو ركعتی
... فايده ندارد. اين طوري نميتوانم. چادرم را ميكشم روي سرم. حالا ديگر حتي مُهر و جانمازم را هم نميبينم كه گل و بوتههايش حواسم را پرت كند. تمام حواسم را جمع ميكنم، تمركز ميكنم، يك تكبيره الاحرام خيلي ناب ميگويم و شروع ميكنم به خواندن سورة حمد:...
مستأجرت ميشوم
یک بار دیگر خدا دعوتمان کرد به مهمانی. ماه خدا رسید و همه ی بندگان مشمول لطف خاص او شدند.
رمضان ماه آشتی با خدا و ماه نزدیکی با تمام مظاهر بندگیست.
علاوه بر اینکه التماس دعا دارم،مطلب کوتاهی برای مسجد، اين خانه ي عزيز خدا، تقديم مي كنم.
مستأجرت ميشوم 
ما مسلمانهای خوبی هستیم!
ما مسلمانهای خوبی هستیم!
رو کرد به ما و با آوای ملکوتی وحی فرمود: یا ایها الذین آمَنوا!
دستپاچه گفتیم: بله!
فرمود: آمِنوا.[1]
چشمهای زمینیمان گرد شد: ما که ایمان داریم!
فرمود: و لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِکُم.[2]
گفتیم: دلهای ما؟! لبریز از عشق و ایمان است! نمازهایمان را که دیدهای؟!
زندگی تازه
گفت: فايده نداره، بيخودي خودتو اذيت نكن.
گفتم: به امتحانش ميارزه.
گفت: نه. حيف اين چشمات نيست؟
گفتم: آخه قلبم سنگيني ميكنه. بهش احتياج دارم.
گفت: نه بابا. عادت ميكني. اينا همهش تلقين و خياله.
گفتم: ولي انگار يه چيزي كم دارم. انگار يه چيزي گم كردم.
گفت: ول كن اين حرفا رو. برو از جوونيت لذّت ببر
.jpg.jpg)



"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.