زندگی تازه
زندگی تازه
گفت: فايده نداره، بيخودي خودتو اذيت نكن.
گفتم: به امتحانش ميارزه.
گفت: نه. حيف اين چشمات نيست؟
گفتم: آخه قلبم سنگيني ميكنه. بهش احتياج دارم.
گفت: نه بابا. عادت ميكني. اينا همهش تلقين و خياله.
گفتم: ولي انگار يه چيزي كم دارم. انگار يه چيزي گم كردم.
گفت: ول كن اين حرفا رو. برو از جوونيت لذّت ببر. شادي كم داري، برو شادتر زندگي كن.
گفتم: امّا من امشب يه حسّ ديگه دارم. دلم يه چيز ديگه ميخواد.
گفت: توي بساط ما همه چيز هست. بيا بريم امتحان كن.
گفتم: فقط دلم ميخواد برم معذرتخواهي كنم و بگم منو ببخشه.
گفت: براي چي ببخشه؟ مگه چيكار كردي؟ فقط جووني كردي. آدم بايد تا جوونه از لحظههاش استفاده كنه.
گفتم: ولي اون منو اين جوري نميخواد، جوونيِ منو اينطوري نميپسنده.
گفت: پس خودت چي؟ ببين دل خودت چي ميخواد.
گفتم: دلم ميخواد غير از چيزي كه اون ميخواد، چيزي نخوام.
گفت: آخه خواستههاي اون سخته.
گفتم: نه. خواستههاي اون اصلاً سخت نيست. سخت اينه كه از دست وسوسههاي تو خلاص بشم.
گفت: وسوسه چيه؟ من خير تو رو ميخوام.
گفتم: امشب ميخوام يه زندگي تازه رو شروع كنم. يه زندگي بدون تو.
گفت: مگه از من چه بدياي ديدي؟ من كه هميشه برات خوشی و راحتي خواستم. به خاطر نصيحتاي من بود كه اين همه تكليف سخت رو بيخيال شدي، از قيد و بندهاي اضافي و بيخود خلاص شدي و راحت زندگي كردي.
گفتم: الان فهميدم كه چقدر ضرر كردم. همين امشب ميرم پيشش. همين امشب كه دراي آسمون بازه. همين امشب كه همهرو ميپذيره ميرم و يه زندگي تازه شروع ميكنم.
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.