بهانه
خيلي
وقتها روي دندۀ بيمعرفتي ميافتيم و مدّتها از يك دوست خوب بيخبر
ميمانيم، بيمهري ميكنيم و سراغش را نميگيريم؛ حتّي دوستي كه خيلي به ما
لطف داشته و كلّي شرمندۀ مهربانياش بودهايم.
مدّتي
كه به اين منوال ميگذرد، دلمان از دست خودمان ميگيرد. با دلخوري
مينشينيم و سر خودمان غُر ميزنيم كه چرا بيمعرفتي كردهايم و كوتاهي از
ما سر زده است. دلمان ميخواهد همّتي كنيم و سراغي از دوست مهربانمان
بگيريم، ولي شرمندگي مانع ميشود.
آنوقت
چه كار ميكنيم؟ منتظر يك بهانه ميمانيم يا حتّي خودمان يك بهانه
ميتراشيم كه آن را دستمايه كنيم و تماسي بگيريم و عهدي تازه كنيم؛ دلي از
عزاي دوري و بيوفايي درآوريم و ...
...
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۳/۳۰ ساعت 13:43 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.