بهانه


خيلي وقت‌ها روي دندۀ بي‌معرفتي مي‌افتيم و مدّت‌ها از يك دوست خوب بي‌خبر مي‌مانيم، بي‌مهري مي‌كنيم و سراغش را نمي‌گيريم؛ حتّي دوستي كه خيلي به ما لطف داشته و كلّي شرمندۀ مهرباني‌اش بوده‌ايم.

 
مدّتي كه به اين منوال مي‌گذرد، دلمان از دست خودمان مي‌گيرد. با دلخوري مي‌نشينيم و سر خودمان غُر مي‌زنيم كه چرا بي‌معرفتي كرده‌ايم و كوتاهي از ما سر زده است. دلمان مي‌خواهد همّتي كنيم و سراغي از دوست مهربانمان بگيريم، ولي شرمندگي مانع مي‌شود.

 
آن‌وقت چه كار مي‌كنيم؟ منتظر يك بهانه مي‌مانيم يا حتّي خودمان يك بهانه مي‌تراشيم كه آن را دست‌مايه كنيم و تماسي بگيريم و عهدي تازه كنيم؛ دلي از عزاي دوري و بي‌وفايي درآوريم و ...


...