یک گفت و گوی جالب

یک گفت و گوی جالب

 

آنچه می‎خوانید گفت و گویی است که پنجشنبهٔ هفتهٔ پیش در یکی از بوستان‎های قم اتّفاق افتاده است.

 طرفین گفت و گو : یک پسر 9 ساله و یک پسر 8 ساله.

 راوی ماجرا: مادر پسر 9 ساله.

 ــــــــــــــ

 داشتیم توی بوستان راه می‎رفتیم. جا به جای پارک، پر بود از زوج‎های جوان. پسر 8 ساله رو کرد به پسر 9 ساله:

 - من 19 سالگی ازدواج می‎کنم.

 پسر 9 ساله: من که تا وقتی فوت کنم زن نمی‎‏گیرم.

 - چرا؟

...

حالا می‎فهمم

اونقدر موضوعات مختلف می‎یان و می‎رن بدون اینکه من فرصت کنم این همه حرفی رو که دارم توی این صفحه بنویسم که دیگه از دست این بی‎فرصتی‌ها به ستوه اومدم!

سال نوتون مبارک.

میلاد بانوی مهربان آفرینش هم مبارک.

روز زن و روز مادر هم مبارک.

اگه دوست دارید دربارهٔ خانوم (س) مطلب بخونید یا دربارهٔ روز زن و روز مادر، می‎تونید از روی برچسب‎های وبلاگ مطالب دلخواهتون رو پیدا کنید.

اگرم اونا رو سال‎های قبل خوندید و دوست دارید درددل امسالم رو بخونید، تشریف ببرید به ادامهٔ مطلب.