یک گفت و گوی جالب
یک گفت و گوی جالب
آنچه میخوانید گفت و گویی است که پنجشنبهٔ هفتهٔ پیش در یکی از بوستانهای قم اتّفاق افتاده است.
طرفین گفت و گو : یک پسر 9 ساله و یک پسر 8 ساله.
راوی ماجرا: مادر پسر 9 ساله.
ــــــــــــــ
داشتیم توی بوستان راه میرفتیم. جا به جای پارک، پر بود از زوجهای جوان. پسر 8 ساله رو کرد به پسر 9 ساله:
- من 19 سالگی ازدواج میکنم.
پسر 9 ساله: من که تا وقتی فوت کنم زن نمیگیرم.
- چرا؟
...
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۱/۲۶ ساعت 0:46 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.