اهل توبره و آخور بود!

... سرزمين كوچكي داشت براي خودش كه بايد امور آن را به سر منزل مقصود مي­‎رساند؛ اداره‎­اي، شركتي، معامله‎­اي يا تجارتي، فرقي نمي­‎كرد. او كه يك نفر نبود! او تمام اهالي توبره و آخور بود! تمام كساني كه «لاتأكلو أموالَكم بينكم بالباطل»3 به گوششان نخورده؛ تمام كساني كه ...



نه! سزاوار ساكنان سرزمين ايمان نيست اين چنين زيستن! بگذار بخوانم برايشان نداي شيرين آسمان را.

ـ كجاييد؟ آي اهالي!

ـ بر توبرۀ جيب مردم؛ بر آخور شركت و اداره؛ هر جا كه «چيزي» باشد كه «خوردني» باشد به حتم!

ـ آن وقت دهانِ جويدن و حلقِ بلعيدن، گوشِ شنيدن را به تبعيد مي­‎فرستند! بشنو! ...