ما بیصاحب نیستیم
مطلب این پست وبلاگ هم در راستای تکمیل همان نکتهها و دیدگاههاست.
باز هم از محضر اندیشۀ دوستان استفاده خواهیم کرد و از دیدگاههای ارزشمندشان استقبال میکنیم.
ما بیصاحب نیستیم

نماز خیلی وقت بود که تمام شده بود. اکثر خانمها رفته بودند. من هم چادر نماز و سجّادههای خودم و دوتا دخترم را تا کردم و گذاشتم توی کیسههایشان. دخترها چادرهای مشکیشان را سر کردند و راه افتادیم. خانم جوانی که از اوّل ورودمان به مسجد حواسش به ما بود، صدایم کرد: ببخشید خانوم!
- بله. با منید؟
- اینا دخترای خودتونن؟
- بله.
- میشه برای منم خیلی دعا کنید؟
- دعا که میکنم، ولی چه دعای خاصّی منظورتونه؟


"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.