امام آمد
* 4 بهمن 1357: از وحشت طلوع خورشيد، راه آسمان را بستند!
گفت: مي آيم.
گفتند: فرودگاه را مي بنديم.
گفت: اوّلين پرواز فرانسه به ايران، مرا به ميان ملّتم خواهد برد؛ هر وقت كه باشد!
ملّتي كه سال ها بود طلوع مهرش را در آسمان دل به نظاره نشسته بودند، چشم هاي منتظرشان را به طلوع قامت دلرباي او بر پلّكان هواپيما دوخته بودند.
او را از صميم قلب هاي عدالتخواهشان مي خواستند! او را با تمام حنجره هاي خسته از فريادشان، فرياد مي كردند! سايهسار شجاعت علوي اش را آرزو مي نمودند. قلب خروشانش را كه از طوفان سرخ حسيني متلاطم شده بود و پرچم «لِطَلَبِ الإصلاح في أمهَ جَدّي» حسين ـ عليه السّلام ـ را دوباره از فراسوي قرن ها به اهتزاز درآورده بود، آينۀ تمامنماي حقيقت ميدانستند.
خيابان ها شاهدند كه فريادهاي عاشقانۀ منتظران خميني چنان لره بر اندام دشمنان آزادي ملّت افكند كه فرودگاه چاره اي جز گشوده شدن نديد!

* 12 بهمن 1357: اماما! قلب ما باند فرودگاه توست!
تمام شهر پر از آغوش هاي گرم و منتظر بود: آسمان تهران، فرودگاه، خيابان ها، بهشت زهرا، ... زمين و آسمان از عطر انتظاري آسماني لبريز شده بود. همه با تمام دارايي محبّتشان و با همۀ اخلاص جان فشاني شان به فرودگاه آمده بودند تا يك جلوۀ كوچك ظهور را به تماشا بنشينند. آمده بودند تا به نايب مهدي ـ (عج) بگويند: «ما اهل كوفه نيستيم امام تنها بماند.»
و او آمد:
«رواق منظر چشم من آشيانه توست كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست.»
و به ديدار آن همه چشم منتظري رفت كه در بهشت زهرا ـ سلام الله عليها ـ انتظار قدومش را مي كشيدند. سروهاي سرافرازي كه به تبر ظلم، پهلو شكسته بودند؛ كبوتران سپيدبالي كه در آرزوي آزادي آن قدر بر ميله هاي قفس، تن كوبيدند تا پيكرهاي خونينشان گواه عدالتخواهي يك ملت و پرچم پر افتخار مبارزه اي جاودان گردد.
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.