خواستگاریِ چپکی!

 



چند دقیقه‏ ای می شود که گوشی را گذاشته‏ ام؛ ولی هنوز توی شوکم و


مبهوت دیوار روبه‎رو را نگاه می‎کنم. هنوز باورم نشده که چه چیزهایی 


شنیده‎ام.


به عنوان یک «زن» به ته دلم مراجعه می ‏کنم: «ممکنه منم بتونم چنین


کاری بکنم؟»


لبم را گاز می‏ گیرم: «خدا اون روز رو نیاره!» بلند می‏ شوم و سعی می‏ کنم


فراموشش کنم امّا نمی ‏شود. برمی‏ گردم سمت تلفن و شمارۀ زهرا


را می‏ گیرم. بی مقدّمه می‏ پرسم: تو حاضری از یه مرد خواستگاری کنی؟


چنان «چی؟» کشدار و بلندی می‏ گوید که گوشی را از گوشم دور


می‏ کنم. بعد هم بدون لحظه ‏ای تأمّل ادامه می‏ دهد: حالت خوبه؟


این دیگه چه حرفیه؟

-  

     -   آخه امروز یه چیزای عجیبی شنیدم که هنوز حالم جا نیومده.


-    -    چی مثلاً؟


-       شنیدم که ...

...