خواستگاریِ چپکی!
خواستگاریِ چپکی!
چند دقیقه ای می شود که گوشی را گذاشته ام؛ ولی هنوز توی شوکم و
مبهوت دیوار روبهرو را نگاه میکنم. هنوز باورم نشده که چه چیزهایی
شنیدهام.
به عنوان یک «زن» به ته دلم مراجعه می کنم: «ممکنه منم بتونم چنین
کاری بکنم؟»
لبم را گاز می گیرم: «خدا اون روز رو نیاره!» بلند می شوم و سعی می کنم
فراموشش کنم امّا نمی شود. برمی گردم سمت تلفن و شمارۀ زهرا
را می گیرم. بی مقدّمه می پرسم: تو حاضری از یه مرد خواستگاری کنی؟
چنان «چی؟» کشدار و بلندی می گوید که گوشی را از گوشم دور
می کنم. بعد هم بدون لحظه ای تأمّل ادامه می دهد: حالت خوبه؟
این دیگه چه حرفیه؟
-
- آخه امروز یه چیزای عجیبی شنیدم که هنوز حالم جا نیومده.
- - چی مثلاً؟
- شنیدم که ...
...
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۲۶ ساعت 1:52 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|
"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.