اقامه

اذان که می‎گویند، دل آدم‎های نمازخوان پر می‎کشد و تا آسمان بالا می‏رود.

اذان که می‎گویند، دل‎های مؤمنانه، انگار یک دور عرش را زیارت می‎کنند و برمی‎گردند.

اذان که می‎گویند، انگار اتّفاق بزرگی در آفرینش به جریان می‎افتد.

سجّاده‎ها که پهن می‎شوند، فرشته‎ها رفت و آمدشان به زمین سرعت می‎گیرد.

سجّاده‎ها که پهن می‎شوند، دنیا پر می‎شود از بوی بهشت.

آدم‎های نمازخوان، مخصوصاً آن‎هایی که توفیق نماز جماعت دارند، منتظر «اقامه» خواندنِ «امام» می‎مانند، تا بعد از آن، تکبیر بگویند و همه با هم نماز را شروع کنند.

حال و هوای زیبایی است آن لحظات.

لحظات انتظار برای شنیدن اقامه خواندنِ امام.

*

حالا قرن‎هاست که ما مسلمان‎‏ها در چنین حال و هوایی نفس می‎کشیم.

رسول مهربان خدا که آمد، انگار اذان دل‎نشین اسلام گفته شد. دل آدم‎های نمازخوان پر ‎کشید و تا آسمان بالا رفت؛ دل‎های مؤمنانه، با رسیدن به نور اسلام، به زیارت عرش دست یافتند؛ آن اتّفاق بسیار بزرگ در آفرینش به جریان افتاد. بعد، سجّاده‎ی سبز غدیر پهن شد. انگار فرشته‎ها رفت و آمدشان به زمین سرعت گرفت؛ دنیا پر از بوی بهشت ‎شد.

حالا قرن‎هاست که ما منتظریم تا «امام» اقامه بخواند و بعد تمام جهانیان تکبیر بگویند و همه با هم به او اقتدا کنند.

تمام عالَم، به امامتِ او!

چه نماز دلپذیری!

چه دنیای پرشکوهی!

 

 

3/  آذر / 96

مسافر

 

مسافر دیار ظهور

 

مسافرم، گذرم بوده از دیار ظهور

و کولۀ سفرم پر، از انتظار ظهور

تمام توشۀ من یک پیاله از عشق است

که با خودم ببرم تا سر قرار ظهور

و جای خواب مرا مادرم که می‎انداخت

مرا گذاشت همین جا، همین کنار ظهور

دلم ز گوشۀ ابروی یار کنده شده

و غسل داده ام آن را در آبشار ظهور

بدون دیدن رویش هزار جمعه گذشت

سر قرار نیامد ولی سوار ظهور

پریشب از سر حسرت کسی به من می گفت:

"مسافری گذرش بوده از دیار ظهور"

آذر ۷۳

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

قرار


قرار


...

گفتي: همين‌جا در طريق هدايت باشيد تا من برگردم.

و رفتي.

نگفتي كجا مي‌روي، ولي گفتي نزديكم.

گفتي «فراموشتان نمي‌كنم.»[2]

گفتي به شما سر مي‌زنم. گفتي هر وقت بيايم و ببينم هستيد، پيشتان مي‌مانم.

و رفتي.

سر قولت ماندي. فراموشمان نكردي. هميشه به ما سر زدي. امّا...

...

ادامه نوشته

مسافر

 

مسافر دیار ظهور

 

مسافرم، گذرم بوده از دیار ظهور

و کوله ی سفرم پر، از انتظار ظهور

تمام توشه ی من یک پیاله از عشق است

که با خودم ببرم تا سر قرار ظهور

و جای خواب مرا مادرم که می انداخت

مرا گذاشت همین جا، همین کنار ظهور

دلم ز گوشه ی ابروی یار کنده شده

و غسل داده ام آن را در آبشار ظهور

بدون دیدن رویش هزار جمعه گذشت

سر قرار نیامد ولی سوار ظهور

پریشب از سر حسرت کسی به من می گفت:

"مسافری گذرش بوده از دیار ظهور"

آذر ۷۳

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد