مسافر

 

مسافر دیار ظهور

 

مسافرم، گذرم بوده از دیار ظهور

و کولۀ سفرم پر، از انتظار ظهور

تمام توشۀ من یک پیاله از عشق است

که با خودم ببرم تا سر قرار ظهور

و جای خواب مرا مادرم که می‎انداخت

مرا گذاشت همین جا، همین کنار ظهور

دلم ز گوشۀ ابروی یار کنده شده

و غسل داده ام آن را در آبشار ظهور

بدون دیدن رویش هزار جمعه گذشت

سر قرار نیامد ولی سوار ظهور

پریشب از سر حسرت کسی به من می گفت:

"مسافری گذرش بوده از دیار ظهور"

آذر ۷۳

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

ساوۀ ما کجاست؟


ساوۀ ما كجاست؟

...

مي­ آمدي و قم سرافراز از تقدير آسماني خويش، برخود مي­ باليد و قدوم ناقه­ ات را انتظار مي­ كشيد. مردم، بي­ صبرانه حضورت را چشم به راه بودند.


...

امّا بانوي هجران كشيده ام! تو براي ديدار كسي كه دوستش داشتي، رنج سفري سخت از مدينه تا خراسان را به جان خريدی، براي فراقي يك ساله. ولي ما هجران هزار سالۀ خود را به دوش مي­ كشيم و حتّي يك قدم به سوي ديدار دوست برنداشته­ ايم.

بانو! ساوۀ ما منتظران كجاست؟...

ادامه نوشته

یا ابالمهدی


asgari2


...

آه! اي امامِ شيعيانِ قدردان! اي امامِ پيرواني كه براي ديدارت خود را به آب و آتش مي­ زدند! تو را سوگند به لحظه­ هاي دل نگراني­ ات، نگذار تا ما اين گونه­ ايم، مهدي بيايد. تا ما نفهميم دنياي بي­ امام ارزش دل بستن ندارد، تا نفهميم زيارت جمال امام چه بهشتي است، تا نفهميم شيعه ی مهدي بودن يعني چه، اين دنيا ارزش آمدن آن حجّت آخر را نخواهد داشت.

اي امام مهربان! ناداني­ هاي ما را براي دل مهربانش توجيه كن. به او بگو ما بيچارگان كه امام نديده­ ايم! چه مي­ دانيم آن بهشت را؛ هر چند برايمان ساعت­ ها توصيف كنند.

ما دنيا زده­ ايم مولا! درد ما را فقط يك چيز درمان مي­كند: ...

ادامه نوشته

فتح‌الفتوح

فتح‌الفتوح

 

اين ياس‌هاي باغ زهرا چيدني نيست

با درك من بالاي تو فهميدني نيست


زيبايي قلب رئوفت، چشم‌هايت

در حجم كوتاه غزل گنجيدني نيست


شال عزا و بيرق و عشق ابالفضل؛

پيراهن يوسف دگر بوييدني نيست


چشمي كه از آه و عطش باران نگيرد

هر قدر هم زيبا شود بوسيدني نيست


گمگشتۀ انسانِ حيران، عشق ناب است

جز در صفاي تكيه‌هاتان ديدني نيست


آن لحظۀ ديدار شط با دست‌هايت

با منطقي جز كربلا كاويدني نيست


آقا ببخشيد اشك‌هايم را؛ حقيرند

 افسوس! جان از چشم‌ها باريدني نيست


فتح‌الفتوحِ اشك، دنيا را گرفته‌ست

لشكر مي‌افزايد ولي جنگيدني نيست


چشمان اشك‌آلودِ لشكر سوي فردا

روزي كه در تقويم‌ها گنجيدني نيست

 

خرداد 91


 

نظاره



نظاره



نقل است که روزی بایزید پیش صادق (ع) بود. صادق گفت: آن کتاب از


طاق فروگیر.


بایزید گفت: کدام طاق؟


صادق(ع) گفت: مدّتی است تا اینجایی و این طاق را ندیدهای؟


گفت: نه. مرا با آن چه کار که در پیش تو سربرآرم؛ که نه به نظاره


آمدهام.


صادق گفت: چون چنین است باز بسطام رو که کار تو تمام شد! (1)


***


سر کلاس نشستهایم. به بغلدستیهایم گفتهام که امروز «نه به


نظاره آمدهام». یک امروز را تصمیم دارم نه به مدل کفش و لباس


همکلاسهایم کاری داشته باشم، نه به یادگاریهای روی دستۀ


صندلی، نه به لکّۀ لباس استاد و نه به هیچ چیز دیگر.


گفتهام امروز هیچ کس حق ندارد سر درس با من حرف بزند.


خلاصه خیلی چیزها گفتهام؛ هم به خودم و هم به دور و بریهایم.


حالا سر کلاس نشستهایم. استاد راه میرود و درس میدهد


و روی تخته مطلب مینویسد؛ مثل همیشه. امّا من گوش


میکنم و سر تکان میدهم و یادداشت برمیدارم؛ برعکس همیشه!


کلاس که تمام میشود

ادامه نوشته

صحني به وسعت عشق

...



نه صحن و سرايي هست و نه گنبدي؛ و نه هيچ نشانه‌اي كه آنجا


را شبيه




حرم كرده باشد. قطعه زميني خاكي با چهار نشان سنگي؛ همين



باورم نمي‌شود كه تاريخ، حقّ چهار امام معصوم را اين‌گونه ادا



كرده باشد


برگ‌هاي تاريخ را كه مي‌كاوم، مي‌بينم


...




 %D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1 %D8%B6%D8%B1%DB%8C%D8%AD %D8%A8%D9%82%DB%8C%D8%B9 300x207 تاریخچه تخریب بقیع به دست وهابیون سخیف

 

مهمانی تقویم ها

پا به پای تو می‌دویم

 

شعبان که شروع می‌شود، می‌رویم به مهمانی دست­افشانی تقویم‌ها. میلاد پشت میلاد. طلوع پشت طلوع. انگار شعبان می‌آید تا تقویم را گلباران کند و تشیّع را نورباران.

دوباره مثل هر سال پیامک‌های تبریک، چند منظوره‌اند: «یک ماه و دو خورشید در این ماه آمد» و...

دوباره مثل هر سال به فکر می‌افتم که «چه رازی در این سه میلاد پیاپی هست؟»

آفرینش هیچ نقطۀ بی‌رمز و رازی ندارد. افسوس که این دریاهای ادراک در انگشتانۀ تعقّل ما نمی‌گنجند!

*

مدینه امروز همان مدینۀ هر روز نیست. امروز که سوم شعبان سال چهارم هجری است، مدینه پر شده از صدای بال فرشته‌هایی که فوج فوج به زیارت و تبریک می‌روند و می‌آیند.

 فضای شهر از شمیمی بهشتی آکنده است.

 پرواز عاشقانه و شوق‌انگیز فُطرُس[1] انگار...

...

ادامه نوشته

او شمع خاموش نمي­ كند


او شمع خاموش نمی كند

 

* دعوت شده ­ايم براي جشن تولّد. لباس مي­ پوشيم و كادويي تهيه مي­ كنيم و سر ساعت زنگ خانۀ ميزبان را به صدا در مي­ آوريم.

همۀ مهمان­ ها سعي كرده­ اند لباسي مناسب­ تر و هديه­ اي آبرومندتر داشته باشند. صاحب جشن، كيك تولّدش را مي­ گذارد روبه­ رويش و با يك فوت، به تعداد سال­ هاي عمرش، شمع خاموش مي­ كند. همه كف مي­ زنند و شادي مي­ كنند و تبريك مي­ گويند.

 

* نيمۀ شعبان است. دعوت شده ­ايم براي جشن تولّد. جايي قرار نداريم كه برويم دور صاحب جشن جمع شويم. نشاني خانۀ ميزبان را نداريم كه برويم زنگ بزنيم. راه مي­ افتيم توي خيابان­ هاي چراغاني شده. لباس مناسبي از پيروي نداريم كه لياقت جشن او را داشته باشد. كادوي آبرومندي از اعمال نداريم كه پيش رويش بگذاريم.

 

و صاحب جشن هيچ شمعي را خاموش نمي­ كند. او آمده است تا تمام شمع ­ها و چراغ­ ها و ستاره­ ها و خورشيدهاي دنيا از نورش روشن شوند. او مولود روشنايي و نور است.

روي كيك تولّدش نوشته است: «ونريد أنّ نمنّ علي الذّين استُضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين». و او بيش از هزار سال است منتظر مانده تا آن را منصفانه و عادلانه، بين ميلياردها مهمان جشنش تقسيم كند.

تیر 89


بهانه


بهانه


خيلي وقت‌ها روي دندۀ بي‌معرفتي مي‌افتيم و مدّت‌ها از يك دوست خوب بي‌خبر مي‌مانيم، بي‌مهري مي‌كنيم و سراغش را نمي‌گيريم؛ حتّي دوستي كه خيلي به ما لطف داشته و كلّي شرمندۀ مهرباني‌اش بوده‌ايم.

 
مدّتي كه به اين منوال مي‌گذرد، دلمان از دست خودمان مي‌گيرد. با دلخوري مي‌نشينيم و سر خودمان غُر مي‌زنيم كه چرا بي‌معرفتي كرده‌ايم و كوتاهي از ما سر زده است. دلمان مي‌خواهد همّتي كنيم و سراغي از دوست مهربانمان بگيريم، ولي شرمندگي مانع مي‌شود.

 
آن‌وقت چه كار مي‌كنيم؟ منتظر يك بهانه مي‌مانيم يا حتّي خودمان يك بهانه مي‌تراشيم كه آن را دست‌مايه كنيم و تماسي بگيريم و عهدي تازه كنيم؛ دلي از عزاي دوري و بي‌وفايي درآوريم و ...


...

ادامه نوشته

ضریح غربت

ضريح غربت

باز هم شب شهادت است و من باز هم مي­خواهم دلم را روانه كنم براي زيارت. هميشه شب­هاي شهادت دلم را مي­فرستم حرم.نجف، كربلا، سامرا، كاظمين، مشهد ... . هميشه دلم مي­رود و سر به ضريح مي­گذارد و غربت اهل بيت را ساعت ها ضجّه مي­زند. دور گنبد پرمي‎كشد و از نور فضاي حرم برايم سوغات مي­آورد.

بعضي شب­ها هم هست كه دلم را مي­فرستم بقيع. مي­رود و به جاي ضريح سر روي خاك مي­گذارد و به جاي گنبد، دور پنجره­هاي سبزش پرمي­كشد و از نور فضاي غمبار آن برايم سوغات مي­آورد.

ولي امشب دلم را مي­فرستم براي سرگرداني. فاطميّه است. فاطميّه با همۀ شهادت­هاي تاريخ فرق دارد. فاطميّه غريب­ترين شهادت تاريخ است.

 

 

هزاران دل سرگردان روانه شده­اند به مدينه. كوچه­هاي بني­هاشم شاهد رفت و آمد هزاران دل سرگردان است. بقيع آغوش گشوده است براي اشك­هاي سرگشته. انگار حيراني تمام عالم را به حركتي غريب واداشته است.

همۀ دل­ها پرمي­كشند به سوي گنبد سبزي كه سرزنش­كنان مدينه را مي­نگرد كه: اين بي­نشاني بود سزاي تنها يادگار رسول؟ اين بود اجر آن كه پيامبر او را پارۀ تن خود مي­خواند و «من آذاها فقد آذاني» برايش مي­گفت؟

زمين و آسمان بغض كرده­اند و تاريخ يك بار ديگر بر ورقي كبود مي­نويسد: «امسال هم فاطميّه بدون مهدي (عج) گذشت». دل­هاي سرگردان در صحن مسجدالنّبي، در حياط مسجدالحرام، در كوچه­هاي تاريك مدينه پراكنده مي­شوند. شايد يكي مولا را ديد و از او نشاني حرم ياس را پرسيد. شايد يكي آمد و اين قلب­هاي بي­پناه را به سايه‎سار آرامشي فراخواند.

پس ما اين همه بغض را به كجا ببريم؟ پس ما اشك­هاي غريبي­مان را بر كدام ضريح بچكانيم؟

نسيم با نوای سوگواري مي­وزد. از كنار هر دل كه مي­گذرد، پيامي را زمزمه مي­كند: «هر جا دلتان مي­شكند، قبر من آنجاست.»

پيام نسيم در فضاي مدينه پيچيده است. تمام كوچه­هاي دنيا از اشك­هاي غربت شيعه، خيسِ خيس است.

مهر89 

جرعه

 

 

 

جرعه

 

دلم بهانه می کند غزل غزل بهار را

 

تو بضعة الکمال را، تو خطبۀ قصار را

 

کجات جست و جو کنم؟ نشانی آشنا بده

 

ز کائنات، هر طرف، ربوده ای قرار را

 

در آرزوی روزنی به سوی آستان تو

 

هزار دفعه می زنم ورق ورق «بِحار»1 را

 

محدّث قمی2 بگو رُواتِ نسلِ گنج ها

 

چه کرده اند وصفِ آن بهشت خوش گوار را

 

شما که لیل قدری و زلال کوثر خدا

 

نگاه کن پیالۀ گدای روزه دار را

 

و قرص نان و جرعه ای عفاف مرحمت  نما

 

من این یتیم در به در، اسیر روزگار را3

*

کمی ز خاک چادرت نشسته بر جبین من

 

که انتظار می کشم ظهور آن سوار را

 

30/ دی/ 1391



[1] . کتاب بحارالانوار

[2] . مؤلّف منتهی الآمال

[3] . و یُطعِمونَ الطّعامَ عَلی حُبِّهِ مسکیناً و یتیماً و اسیراً (دهر، 8).

 

 

قرار


قرار


...

گفتي: همين‌جا در طريق هدايت باشيد تا من برگردم.

و رفتي.

نگفتي كجا مي‌روي، ولي گفتي نزديكم.

گفتي «فراموشتان نمي‌كنم.»[2]

گفتي به شما سر مي‌زنم. گفتي هر وقت بيايم و ببينم هستيد، پيشتان مي‌مانم.

و رفتي.

سر قولت ماندي. فراموشمان نكردي. هميشه به ما سر زدي. امّا...

...

ادامه نوشته

سرگردان

 

سرگردان

 

جنون در چشم‌هامان ريشه كرده

ز ماتم‌هاي سرگردانِ بي تو

هرآنچه خواستيم از رنگ و نيرنگ

فراهم‌هاي سرگردانِ بي تو

شهود، آتش، عطش، اشك و حماسه

«ندارم» هاي سرگردانِ بي تو

كه بايد «مثل مردم» زندگي كرد

مسلّم‌هاي سرگردانِ بي تو

علم، بيرق، كُتَل، زنجير و خيمه

محرّم‌هاي سرگردانِ بي تو

هزاران شاهنامه جنگ و آورد

و رستم‌هاي سرگردانِ بي تو

زمين هم زخم‌هايي تازه دارد

از آدم‌هاي سرگردانِ بي تو

دوباره قطعه شعري پاره پاره

دمادم‌هاي سرگردانِ بي تو

 

خرداد 91

بَشَر مادر نمی خواهد!

 

یادم نیست کلاس چندم بودیم. ولی خوب یادمه که این شعر زیبای گلستان سعدی توی کتاب درسیمون چقدر برای ما تکون دهنده بود و تأثیر گذار.

جدیداً دوباره خوندمش و این بار یه جور دیگه روم تأثیر گذاشت. دلم می خواد شما رو هم توی این احساس شریک کنم.

اگه مایلید بفرمایید ادامه ی مطلب تا احساس جدیدم رو با شما در میون بذارم :

وقتي به غرور جواني بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به كنجي نشست و گريان همي‎گفت: مگر خردي فراموش كردي كه درشتي مي‌كني؟

چه خوش گفت زالي به فرزند خويش        چو ديدش پلنگ افكن و پيل‌تن
گر از عـهد خــرديـت يــاد آمـــدي             كـه بـيچاره بودي در آغوش من
نكــردي تــو امـــروز بــر مــن جــفا           كـه تـو شيـرمـردي و من پيرزن

 

ادامه نوشته

مسافر

 

مسافر دیار ظهور

 

مسافرم، گذرم بوده از دیار ظهور

و کوله ی سفرم پر، از انتظار ظهور

تمام توشه ی من یک پیاله از عشق است

که با خودم ببرم تا سر قرار ظهور

و جای خواب مرا مادرم که می انداخت

مرا گذاشت همین جا، همین کنار ظهور

دلم ز گوشه ی ابروی یار کنده شده

و غسل داده ام آن را در آبشار ظهور

بدون دیدن رویش هزار جمعه گذشت

سر قرار نیامد ولی سوار ظهور

پریشب از سر حسرت کسی به من می گفت:

"مسافری گذرش بوده از دیار ظهور"

آذر ۷۳

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

تکلیف

تکلیف
يادت هست هرشب چقدر تكليف داشتم؟ يادت هست از وقتي كه به خانه مي‌رسيدم، شروع مي‌كردم به نوشتن و تا شب نمي‌توانستم از روي دفتر تكاليفم سربردارم؟ معلّم سخت‌گير با دانش‌آموز سر به هوا، آبشان توي يك جوي نمي‌رفت و براي همين مجبور بودم هر شب آن‌همه تكليف بنويسم.

سال‌ها گذشته است. حالا بي‌تكليفم و بلاتكليف. انگار يك معلّم سخت‌گير كم دارم تا براي منِ دانش‌آموزِ سربه هوا، تكليف تعيين كند و مرا سر دفتر و كتابم بنشاند.

***

زياد مي‌شنوم كه مي‌گويند...
ادامه نوشته

تا دنيامون چراغونيه




چقدر شهرمون قشنگ شده! همه جا رو چراغوني كرده­ان. سر خيابونا شربت و شيريني مي­دن. همه جا پر شده از بوي عود و اسفند. صداي مدّاحايي كه از شادي ميلاد تو مي­گن و مي­خونن، از همه طرف شنيده مي­شه.

بچّه­هاي كوچه توي خيمة كوچولويي كه درست كردن نشستن و شادي ميلاد تو رو كف مي­زنن.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ادامه نوشته

آرزو بر جوان عيب نيست

آرزو بر جوان عيب نيست

از وقتي يادم مي‌آيد، از همه جور آدمي اين جمله را شنيده‌ام؛ همه مي‌گويند: «آرزو بر جوان عيب نيست». خيلي جملۀ خوبي است. خيلي وقت‌ها به دردم خورده است. امّا تازگي‌ها حسّ تازه‌اي در دلم جوانه زده است. آرزوي تازه‌اي در رگ‌هايم دويدن گرفته است. انگار عطر و بوي نيمۀ شعبان در اكسيژن هوا جاري شده و ريه‌هايم را از شميم دل‌انگيزي انباشته است.

آرزوهاي تازه‌ام را انگار...



ادامه نوشته

او هم از من انتظار دارد

او هم از من انتظار دارد

 همیشه نشسته‌ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته‌ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته‌ایم تا او بیاید و همه‌شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد‌های جامعة بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.

هر وقت از دنیا خسته می‌شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می‌دهد، فارغ از این‌که...





ادامه نوشته