مسافر
مسافر دیار ظهور
مسافرم، گذرم بوده از دیار ظهور
و کولۀ سفرم پر، از انتظار ظهور
تمام توشۀ من یک پیاله از عشق است
که با خودم ببرم تا سر قرار ظهور
و جای خواب مرا مادرم که میانداخت
مرا گذاشت همین جا، همین کنار ظهور
دلم ز گوشۀ ابروی یار کنده شده
و غسل داده ام آن را در آبشار ظهور
بدون دیدن رویش هزار جمعه گذشت
سر قرار نیامد ولی سوار ظهور
پریشب از سر حسرت کسی به من می گفت:
"مسافری گذرش بوده از دیار ظهور"
آذر ۷۳





"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.