نستوه

روزي كه در كوير غربت، سرگرداني سرگردان تو شد؛ روزي كه آتش، شرمنده ی سوز دل تو گردید؛ روزي كه نخل‌هاي سيراب، تشنه ی تشنگي تو و تبار تو بودند؛ نام تو بر صحيفه ی جاودان تاريخ حك شد و ما تو را شناختيم.

دانستيم كه زينب (س)؛ يعني خلاصه ی علي (ع) كه چون لب به خطبه مي‌گشايد، مهر حيرت و سكوت زنگوله‌ها را نيز استثنا نمي‌كند. دانستيم كه زينب (س)؛ يعني شكوه تمام استقامت‌هاي تاريخ؛ يعني تجلّي همه ی پروانه‎صفت‌هاي زمين.

 

شايد تو يك معجزه بودي؛ معجزه‌اي كه خداوند براي احياي مجدّد دين خود، خلق فرموده بود و از علي (ع) و فاطمه (س) ايجاد چنين اعجازي بعيد نيست. و اگر تو همكلاس حسن (ع) و حسين(ع) بوده‌اي، در مكتب زهرا (س) و مرتضي (ع)، بايد كه چنين شوي.

 

شايد  بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ([1]) يك شب در وجودت زمزمه شده و تو را به طوفاني خروشان تبديل نموده بود.

شايد تو نگهبان بزرگ‌ترين لاله‌زار تاريخ بوده‌اي از هر گزند و آفت.

شايد تو ملكوتي‌ترين چهره ی انسان، قبل از عصمت بوده‌اي؛ آخرين پلّه ی نردبان كمال براي‌ آنان كه مصونيّت‎نامه ی عصمت ندارند.

 

نمي‌گويم تو نيمه ی ديگر حسيني؛ چرا كه حسين(ع) خود، كمال اكمل است.

نمي‌گويم تو تكرار حسيني؛ چرا كه تو مأمومي و او امام؛ تو مريدي و او مراد؛ بلكه مي‌گويم تو آيينه ی تمام نماي حسيني؛ آيينه‌اي در زلالي، در پاكي، در صفا؛ و تصوير حسيني در رشادت، شهامت و حتّي شهادت.

 

هيچ كس نمي‌تواند شهادت تو را انكار كند.

وقتي ملاقات لب‌هاي تو و رگ‌هاي حسين (ع)، در كربلايي‌ترين لحظه اتّفاق افتاد، تو شهيد شده بودي.

هنگامي كه سجّاده‌هاي نيمه‎شب، شاهد نافله ی نشسته ی تو بودند، تو شهيد شده بودي.

وقتي كه مرواريدهاي حسين (ع) با خيزران بي‌حرمتي كشف مي‌شدند، تو شهيد شده بودي؛ و تمام شهيدان تاريخ، بر شهادت تو شاهدند.

 

نمي‌دانم سوز كدام لحظه ی آتشناك، قلب آسماني‌ات را بيشتر به آتش كشيده است.

لحظه‌اي كه حسين(ع) ـ شيرين‌ترين كلمه ی زندگي‌ات ـ آمده بود تا كلمه ی تلخ وداع را چونان داغي تسكين ناپذير، بر پيشاني خاطره ی كربلايیتان بگذارد؟

لحظه‌اي كه تلّ زينبيّه گام‌هاي استوار و نگرانت را بوسه مي‌زد و ديدگان مضطربت را به اضطراب تمام نظاره‌گر بود؟

لحظه‌اي كه انبوه نيزه‎شكسته‌ها، گل گمشده‌ات را در بر گرفته‌ بودند و تو براي بوييدن شميم آسماني حنجر بريده‌اش، او را از ميان تيرها و نيزه‌هاي نشسته بر سينه ی قرآن ناطق، بيرون كشيدي؟

... و يا لحظه‌هاي غم‌بار شام؟

آه ‌از شام! شهر دشنام؛ شهر سنگ؛ شهر چشم‌هاي ناپاك و زبان‌هاي پليد؛ شهر به خرابه نشستن آسمان‎نشينان! شهر رقيّه را به بابا سپردن!

 

آن دل كه در سينه ی تو مي‌تپيد، اقيانوسي از صبر و استقامت بود. آن حنجره ی علي‌گونه كه در كوفه و شام خطبه مي‌خواند، آيه ی مجسّمي از قرآنِ ناطقِ اهل‌بيت بود و ما تا معرفتِ تمامتِ عظمتِ تو، جاده ی سال‌ها انديشه و بررسي پيش‌رو داريم.

 

امّا زينبا! اي نستوه! اي پرچم‌دار! أين الطّالب بدم المقتول بكربلا، نداي ضربان قلب‌هاي عاشقان حسين(ع) شده است. ديدگاني كه در سوگ حسين(ع) مي‌گريند، همواره چشم به جاده ی ظهور دارند تا آن ذخيره ی الهي، داستان حزن‌انگيز مظلوميّت اهل‌بيت را با تجلّي  وَ نُريدُ أَنْ نَمُنّ عَلَى الّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْض ([2]) به پاياني شيرين، ختم نمايد.

 تو نيز با دست‌هاي مباركت كه آبرويي عظيم نزد خدا دارد، تعجيل ظهور منتقم را از خداي ثارالله بخواه تا در جمعه ی زيباي ظهور، يا لثارات الحسين  را با ياد نداي هذا حُسينك مُرَّملٌ بالدّماﺀ تو فرياد كنيم.

 

مرداد 78

 



پي‌نوشت:

[1]. مائده (5) : 67.

[2]. قصص (28) :5.