باور

مي‌گفت: اين كارا مال پيرمرداست. اين مجلسا با روحيّۀ جووناي امروز تناسبي نداره. چه معني داره يه عدّه دور هم جمع بشن، تو سر و سينه‌شون بزنن و هِي گريه زاري كنن؟ جووناي امروز دنبال شادي‎اَن، دنبال هيجان‎اَن.

مي‌گفتم: جووناي امروز فقط دنبال شادي و هيجان نيستن؛ دنبال آگاهي‎اَن، دنبال دونستن، دنبال آرماناي بلند.

مي‌گفت: خُب منم همينو می‎گم ديگه. مي‌گم اين مجالس گريه و زاري، هيچ‌كدوم از اين مشخّصاتو نداره. يه مشت خرافه قاطيِ تاريخ كردن و براي گرم كردن و رونق دادن بازار مدّاحا و سخنرانا، به خورد مردم دادن. ولي اين حرفا رو عوام قبول مي‌كنن. جووناي امروزي روشنفكرن؛ تحصيل كرده‌ان، از دنيا و پيشرفت و علم خبر دارن. دنبال اين حرفا راه نمي‌یفتن.

ديدم اين‌طوري نمي‌شه. با حرف نمي‌شه قانعش كرد. با خودم بردمش به يكي از مجالس روضه‎خونی. نشوندَمِش به تماشا.

اوّل مثل برق‌زده‌ها وايستاده بود و نگا مي‌كرد. بعد موضع‌گيري كرد كه: آبروي هرچي جوونه، بُردن. اينا همه‌شون عوامن. چيزي از دنيا سرشون نمي‌شه.

آوردمش پيش بچه‌هاي هيئت تا باهاشون آشنا بشه. از دانشجوي مهندسي الكترونيك تا كارشناسي ارشد رايانه؛ از شاگرد اوّل دبيرستان تا مدرّس پيش‌دانشگاهي و استاد فلسفه؛ همه جور آدمي بينشون بود.

شروع كرد به نصيحت كردن: از شماها بعيده. عمرتون رو داريد پاي چي مي‌ريزيد؟ شما كه تحصيل كرده‌ايد، مثلاً فهميده‌ايد، شماها جوونيد و... .

بچّه‌ها يكي يكي حرف زدن. هر كدوم، از انگيزه‌هاشون و از چيزايي كه توي مكتب امام حسين(ع) و از مجالس امام حسين(ع) به دست آورده بودن، گفتن.

از اينكه مكتب حسين(ع) مكتب آگاهيه، مكتب شجاعته. اينجا ياد مي‌گيري راهي كه با آگاهي انتخاب كردي، از جونت هم ارزشمندتره؛ از بچّه‌ها و خونواده‌ات هم باارزش‌تره.

اون شب، فقط بغض كردنش رو ديدم و اشكي كه توي چشماش جمع شده بود؛ ولي از فردا شب حضور هميشگي‌ش توي مجالس هيئت شروع شد.

اون باوري رو كه سال‌ها دنبالش مي‌گشت، پيدا كرده بود.

 

آبان 88