قنوت
قنوت
بر سجّاده ام بنشان؛ انگشتانم را به قنوت فراخوان؛ ديده را به نَمی نه، به يَمي شست و شو ده؛ كه اين همه آلايش جز به خروشان امواج بنيانكن، بركنده نمي گرددتو بنشان؛ تو بخوان؛ تو بشوي؛ كه آنچه تو مي كني كمال است و آنچه من مي كنم، نقصان.
درياي بي منتهاي من! اي رحمت! اي رأفت! اي غفران! گفتي: «بخوان مرا»1 و من نخواندم وندانستم كه چقدر محتاجم به اين خواندن.
گفتي: «من از حبل الوريدت به تو نزديكترم»2 و من در باور انگشتانه اي ام نگنجيد اين اقيانوس بيكران معرفت.
گفتي: «هر لحظه
...
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۱۰ ساعت 14:1 توسط نظیفه سادات مؤذّن (باران)
|

"نظیفه سادات مؤذّن" هستم.