/**/


روز اوج

 

... و عالم آغوش گشود. و آفرينش يك بار ديگر آغاز شد. قلب زمين از ضربان باز مانده بود، دل آسمان از تپيدن.

سميّه دانه ­هاي اعتقادش را كنار باغچۀ تحمّل مي­ گذاشت تا آماده باشد براي كاشتن؛ سلمان كولهبار جست و جويش را بر زمين مي­ گذاشت تا نفسي تازه كند؛ ابوذر كلام برنده­ اش را از غلاف بيرون مي­ كشيد و براندازش مي­ كرد؛ بلال بام كعبه را مي­ نگريست و حنجرۀ مردانۀ سكوتزده­ اش را وعدۀ فرياد مي ­داد.

و آمنه بر تخت مقام بي­ بديلش جلوس مي­ كرد، دانه­ هاي اشك خود را به پاي گلدان تنهايي­ اش ميچكاند و منتظر می‎نشست تا غنچه­ اي كه جهان را به عطر دلاويز عشق معطّر مي­ كرد، از باغچۀ هزاران سال رنج بشر سربرآورد.

عامالفيل بود. سالي كه خدا لشكر ابابيل را به جنگ لشكر فيل فرستاد تا خانۀ كعبه بر پا بماند. و انگار كعبه امروز دارد دل سنگي­ اش را آماده مي­ كند و وعده مي­ دهد كه از لوث وجود لات و عزّي و نوچه­ هايشان پاك خواهد شد.

هفدهم ربيع الاوّل است. بشريّت به شادباش تكامل خويش ايستاده است و طاق كسري و آتشكدۀ فارس و درياچۀ ساوه به شهادت عظمت يك ميلاد، نابودي خويش را به نظاره نشستهاند.

محمّد (ص) مي­ آيد؛ با مكتب عدالت و محبّت و سخاوت؛ با شعار برادري و برابري و صلح. مي­ آيد تا انسان خسته از جهل و تعصّب و نابرابري را در بهشت حكومتي مهمان كند كه سياه و سفيد، زن و مرد، فقير و غني را یکی می‎داند.

مي­ آيد تا به بشريّت مهر بورزد، علم ببخشد؛ اوج ببخشد؛ و دستش را به آسمان برساند.

مي­ آيد تا شراب خرما و انگور را با شراباً طهورا، جنگ­ هاي قبيله­ اي را با جهاد في سبيل الله و قتل و مرگ را با شهادت، معاوضه كند.

مي­ آيد تا بشريّت طعم اوج را بچشد.

و هفدهم ربيع الاوّل روز تكامل است. روزي كه مصطفاي خدا طلوع كرد تا دين خدا را بياورد و صادق آل محمّد (ع) طلوع كرد تا دانشگاهي بنا كند به وسعت چندين قرن و دين خدا را در دانشگاه جعفري تدريس كند و تعليم دهد و گسترش بخشد. چندين هزار شاگرد در مسجد، پيش رويش زانو بزنند و بپرسند و بشنوند، نور علم او را به كتابت درآورند و قرن­ ها منتشر سازند.

هفدهم ربيع الاوّل روز تكامل است. روز اوج است. روز دانش­ هاي آسماني است. روز علمهاي لدنّي است. من هم از اين زلال، سهمي مي­ خواهم.

يارسول الله! يابن رسول الله! اين كاسه­ هاي گدايي، دستان خالي ماست. ما را از آستان لطفتان نصيبي نيست؟

 

تابستان 79