مهمانی تقویم ها

پا به پای تو می‌دویم

 

شعبان که شروع می‌شود، می‌رویم به مهمانی دست­افشانی تقویم‌ها. میلاد پشت میلاد. طلوع پشت طلوع. انگار شعبان می‌آید تا تقویم را گلباران کند و تشیّع را نورباران.

دوباره مثل هر سال پیامک‌های تبریک، چند منظوره‌اند: «یک ماه و دو خورشید در این ماه آمد» و...

دوباره مثل هر سال به فکر می‌افتم که «چه رازی در این سه میلاد پیاپی هست؟»

آفرینش هیچ نقطۀ بی‌رمز و رازی ندارد. افسوس که این دریاهای ادراک در انگشتانۀ تعقّل ما نمی‌گنجند!

*

مدینه امروز همان مدینۀ هر روز نیست. امروز که سوم شعبان سال چهارم هجری است، مدینه پر شده از صدای بال فرشته‌هایی که فوج فوج به زیارت و تبریک می‌روند و می‌آیند.

 فضای شهر از شمیمی بهشتی آکنده است.

 پرواز عاشقانه و شوق‌انگیز فُطرُس[1] انگار...

...

ادامه نوشته

او شمع خاموش نمي­ كند


او شمع خاموش نمی كند

 

* دعوت شده ­ايم براي جشن تولّد. لباس مي­ پوشيم و كادويي تهيه مي­ كنيم و سر ساعت زنگ خانۀ ميزبان را به صدا در مي­ آوريم.

همۀ مهمان­ ها سعي كرده­ اند لباسي مناسب­ تر و هديه­ اي آبرومندتر داشته باشند. صاحب جشن، كيك تولّدش را مي­ گذارد روبه­ رويش و با يك فوت، به تعداد سال­ هاي عمرش، شمع خاموش مي­ كند. همه كف مي­ زنند و شادي مي­ كنند و تبريك مي­ گويند.

 

* نيمۀ شعبان است. دعوت شده ­ايم براي جشن تولّد. جايي قرار نداريم كه برويم دور صاحب جشن جمع شويم. نشاني خانۀ ميزبان را نداريم كه برويم زنگ بزنيم. راه مي­ افتيم توي خيابان­ هاي چراغاني شده. لباس مناسبي از پيروي نداريم كه لياقت جشن او را داشته باشد. كادوي آبرومندي از اعمال نداريم كه پيش رويش بگذاريم.

 

و صاحب جشن هيچ شمعي را خاموش نمي­ كند. او آمده است تا تمام شمع ­ها و چراغ­ ها و ستاره­ ها و خورشيدهاي دنيا از نورش روشن شوند. او مولود روشنايي و نور است.

روي كيك تولّدش نوشته است: «ونريد أنّ نمنّ علي الذّين استُضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين». و او بيش از هزار سال است منتظر مانده تا آن را منصفانه و عادلانه، بين ميلياردها مهمان جشنش تقسيم كند.

تیر 89


بهانه


بهانه


خيلي وقت‌ها روي دندۀ بي‌معرفتي مي‌افتيم و مدّت‌ها از يك دوست خوب بي‌خبر مي‌مانيم، بي‌مهري مي‌كنيم و سراغش را نمي‌گيريم؛ حتّي دوستي كه خيلي به ما لطف داشته و كلّي شرمندۀ مهرباني‌اش بوده‌ايم.

 
مدّتي كه به اين منوال مي‌گذرد، دلمان از دست خودمان مي‌گيرد. با دلخوري مي‌نشينيم و سر خودمان غُر مي‌زنيم كه چرا بي‌معرفتي كرده‌ايم و كوتاهي از ما سر زده است. دلمان مي‌خواهد همّتي كنيم و سراغي از دوست مهربانمان بگيريم، ولي شرمندگي مانع مي‌شود.

 
آن‌وقت چه كار مي‌كنيم؟ منتظر يك بهانه مي‌مانيم يا حتّي خودمان يك بهانه مي‌تراشيم كه آن را دست‌مايه كنيم و تماسي بگيريم و عهدي تازه كنيم؛ دلي از عزاي دوري و بي‌وفايي درآوريم و ...


...

ادامه نوشته

هدیۀ روز معلم (داستان)

 

هدیۀ روز معلم

...

دفتر و کتاب زهره را که روی زمین ولو دید، حمید را بغل کرد و رفت که سراغ زهره را بگیرد. زهره‌اش دم در داشت با دختر خانم امجدی حرف می‌زد با آب و تاب تمام می‌گفت: حالا صبر کن بهاره خانوم! صبر کن روز معلم بشه! پارسال مادر من به خاطر حمید مرخصی گرفته بود، یادته چقد پُز دادی گفتی مادر من هفته معلم کلی کادو گرفته؟ حالا امسال مسابقه می‌ذاریم ببینیم مادر کی بیش‌تر کادو می‌گیره.

بهاره هم دهنش را کج کرد و گفت: مادر من معلم ابتدائیه. تمام بچه‌های کلاس براش کادو می‌یارن. ولی مادر تو چی؟ معلم راهنمایی، اونم زبان. هیشکی زبان دوست نداره که برای معلمش هدیه بیاره. معلومه مادر من برنده می‌شه.

صدای بغض‌آلود زهره پیچید که: نخیرم. مادر من که خیلی مهربونه، همه دوستش دارن.

دیگر طاقت نیاورد؛ صدا زد:

...

ادامه نوشته

امانت‌دار

 

امانت‌دار

روز اوّل هستی بود. روز آفرینش. خدا می‌خواست هر اسمش را در گوشه‌ای از جهان به ودیعه بگذارد. هستی به انتظار مانده بود. بخش بخش می‌شد و متجلّی می‌گشت. آفرینش شکل می‌گرفت. آسمان، دریا، کهکشان، کوه، درخت و... انسان. خدا می‌خواست از نور خود، در وجود خلیفۀ خود یادگاری بگذارد. آسمان و دریا و کهکشان و کوه و درخت منتظر بودند. راستی، انسان قرار بود کدام اسم خدا را امانت‌دار باشد؟

خدا تمام اسماء و صفاتش را به انسان بخشید و گفت: باید به تعالی برسی تا این اسماء و صفات در تو تجلّی یابند و انسان کامل گردی.

آن‌گاه در وجود یک انسان، گوهری را نشاند که تابناک‌تر از همه بود و گفت: تو امانت‌دارِ هستی می‌شوی. از این پس، هستی از درون وجود تو منتشر می‌شود. تو «مادر»ی!

«مادر» گفت: و من، این قصیدۀ بلند و شیوا که ابیاتم تمام تاریخ بشر را خواهد سرود، آیا «شاه ‌بیت»ی ندارم؟

خدا گفت: شاه بیت مادری، شاه بیت آفرینش است.

همان که «فاطمه» است!

مرداد87

و ماجرا از یک سیب آغاز شد (3)

·        مجبورند که باور کنند. مجبورند که بفهمند عمر کوتاه طعنه هایشان به پایان رسیده و میلاد «کوثر» زخم زبان های نفرت انگیزشان را در گورستان تاریک جهالت های تاریخ مدفون ساخته است. مجبورند باور کنند که نسل بهشت، در زمین جاری شده است. نمی فهمند امّا شنیده اند که نام جاودان محمّد (ص) را سلسلۀ کوثر، تا دنیا دنیاست و آخرت آخرت است، برمأذنۀ دل ها و در کوچه پس کوچه های زمان و مکان، به اهتزاز در خواهد آورد.

و ماجرا از یک سیب آغاز شد (2)

 

  تنهایی چون کرکسی خاکستری بال های نفرت انگیزش را گشوده بود و در فضای ذهن نگران خدیجه جولان می داد. مترصّد از پا افتادن او بود. زنی تنها که همصحبتانِ زمینیِ دیروزش، به جرم گزینش همصحبتی آسمانی، رهایش کرده بودند تا به گمانِ زمینیِ آن ها، سرش به سنگ بخورد. امّا وقتی هم نشین، آسمانی باشد، سر را چه به سنگ؟ سری که با آسمانیان سر و سرّی داشته باشد، به عرش می خورد، نه به فرش.

خدیجه دل نگران، اوج گرفتن و تکرار شدن دردی

...
ادامه نوشته

و ماجرا از یک سیب آغاز شد

 

و ماجرا از یک سیب آغاز شد

دوستان همراه سلام.

ششمین کتابم را مرکز فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی چاپ کرد.

این کتاب، سومین جلد از مجموعه ای ۱۵ جلدی است به نام "منظومۀ ۱۴ شمسی"

که تلاش می کند جلوه ها و الگوهای رفتاری اهل بیت عصمت (ع) را با قلمی زیبا به مخاطب عرضه نماید.

نوشتن از بانوی بهشتی این خاندان به عهدۀ من بود و ۱۴ نویسندۀ حوزوی دیگر نیز از سایر معصومین (ع) نوشته اند + جلد اول که نیایش است.

 

آپلود عکس

خلاصه اینکه تصمیم دارم این روزها که در میانۀ ایّام شهادت و ولادت آن بانوی آسمانی هستیم، هر روز با بخش هایی از متن این کتاب بروز باشم.

امید که این الگوها را برای رشد و تعالی خود قدر بشناسیم.

بخش اوّل را در ادامۀ مطلب بخوانید.  

 

ادامه نوشته

ضریح غربت

ضريح غربت

باز هم شب شهادت است و من باز هم مي­خواهم دلم را روانه كنم براي زيارت. هميشه شب­هاي شهادت دلم را مي­فرستم حرم.نجف، كربلا، سامرا، كاظمين، مشهد ... . هميشه دلم مي­رود و سر به ضريح مي­گذارد و غربت اهل بيت را ساعت ها ضجّه مي­زند. دور گنبد پرمي‎كشد و از نور فضاي حرم برايم سوغات مي­آورد.

بعضي شب­ها هم هست كه دلم را مي­فرستم بقيع. مي­رود و به جاي ضريح سر روي خاك مي­گذارد و به جاي گنبد، دور پنجره­هاي سبزش پرمي­كشد و از نور فضاي غمبار آن برايم سوغات مي­آورد.

ولي امشب دلم را مي­فرستم براي سرگرداني. فاطميّه است. فاطميّه با همۀ شهادت­هاي تاريخ فرق دارد. فاطميّه غريب­ترين شهادت تاريخ است.

 

 

هزاران دل سرگردان روانه شده­اند به مدينه. كوچه­هاي بني­هاشم شاهد رفت و آمد هزاران دل سرگردان است. بقيع آغوش گشوده است براي اشك­هاي سرگشته. انگار حيراني تمام عالم را به حركتي غريب واداشته است.

همۀ دل­ها پرمي­كشند به سوي گنبد سبزي كه سرزنش­كنان مدينه را مي­نگرد كه: اين بي­نشاني بود سزاي تنها يادگار رسول؟ اين بود اجر آن كه پيامبر او را پارۀ تن خود مي­خواند و «من آذاها فقد آذاني» برايش مي­گفت؟

زمين و آسمان بغض كرده­اند و تاريخ يك بار ديگر بر ورقي كبود مي­نويسد: «امسال هم فاطميّه بدون مهدي (عج) گذشت». دل­هاي سرگردان در صحن مسجدالنّبي، در حياط مسجدالحرام، در كوچه­هاي تاريك مدينه پراكنده مي­شوند. شايد يكي مولا را ديد و از او نشاني حرم ياس را پرسيد. شايد يكي آمد و اين قلب­هاي بي­پناه را به سايه‎سار آرامشي فراخواند.

پس ما اين همه بغض را به كجا ببريم؟ پس ما اشك­هاي غريبي­مان را بر كدام ضريح بچكانيم؟

نسيم با نوای سوگواري مي­وزد. از كنار هر دل كه مي­گذرد، پيامي را زمزمه مي­كند: «هر جا دلتان مي­شكند، قبر من آنجاست.»

پيام نسيم در فضاي مدينه پيچيده است. تمام كوچه­هاي دنيا از اشك­هاي غربت شيعه، خيسِ خيس است.

مهر89 

زیارت

زیارت

پشت گروهی بزرگ گیر افتاده بود. راه باریکی بود به سمت ضریح که یک طرفش دیوار بود و یک طرفش نرده های چوبی مخصوص. نمی شد کاری کرد. مجبور بود با حوصله و آرام آرام پشت سر همین خانم های پا به سن گذاشته، سانتی متری قدم بردارد به طرف ضریح.

صحبت هایشان را می شنید. هرکدام با زبانی و لهجه ای. اشتیاق زیارت در روز رحلت به قم کشانده بودشان.

دختر جوان نگاهی به آرامش و اشتیاق خانم های اطرافش انداخت و نگاهی به کلافگی و دستپاچگی خودش و نگاهی به انبوه جمعیّتی که در اطراف ضریح برای رسیدن به مشبّک های معطّر تلاش می کردند.

مادرش در خانه منتظرش بود. خودش را از میان جمعیّت بیرون کشید و کنار ستون ایستاد. از همان جا هر چه می خواست، خواند و گفت و برگشت.


***

خدایا شکرت که در جوار کریمه ات ساکنیم و هر زمان دلتنگی های زمینی و آسمانی گریبانگیرمان شوند، درهای دارالشّفای دختر موسی (س) بر رویمان گشوده است!

بهمن

* 4 بهمن 1357: از وحشت طلوع خورشيد، راه آسمان را بستند!

ملّتي كه سال­ها بود طلوع مهرش را در آسمان دل به نظاره نشسته بودند، چشم­ هاي منتظرشان را به طلوع قامت دل­رباي او بر پلّكان هواپيما دوخته بودند.

او را از صميم قلب­ هاي عدالت‌خواهشان مي­ خواستند! او را با تمام حنجره­ هاي خسته از فريادشان، فرياد مي­كردند! سايه‌سار شجاعت علوي­ اش را ...

...

12 بهمن 1357: اماما! قلب ما باند فرودگاه توست!

تمام شهر پر از آغوش­ هاي گرم و منتظر بود: آسمان تهران، فرودگاه، خيابان­ ها، بهشت زهرا، ... زمين و آسمان از عطر انتظاري آسماني لبريز شده بود. همه با تمام دارايي محبّتشان و با همۀ اخلاص جان فشاني­ شان به فرودگاه آمده بودند تا ...



حضرت امام

...

* 22 بهمن 1357: دهمين «ليالٍ عشر» به «والفجر» زيباي پيروزي روشن شد.

ده روز از نزول جلوۀ قرآن ناطق گذشته بود. ده روز طوفاني. ده روز پر خروش. و امروز همان روزي بود كه خدا خواسته بود «غَلَبَت فئةً كثيرةً بإذن الله» را به تمام جهان ثابت كند.

شادي آن روز، شادي پيروزي يك ملّت نبود! ...


...

ادامه نوشته

روز اوج


روز اوج

 

... و عالم آغوش گشود. و آفرينش يك بار ديگر آغاز شد. قلب زمين از ضربان باز مانده بود، دل آسمان از تپيدن.

سميّه دانه ­هاي اعتقادش را كنار باغچۀ تحمّل مي­ گذاشت تا آماده باشد براي كاشتن؛ سلمان كولهبار جست و جويش را بر زمين مي­ گذاشت تا نفسي تازه كند؛ ابوذر كلام برنده­ اش را از غلاف بيرون مي­ كشيد و براندازش مي­ كرد؛ بلال بام كعبه را مي­ نگريست و حنجرۀ مردانۀ سكوتزده­ اش را وعدۀ فرياد مي ­داد.

و آمنه بر تخت مقام بي­ بديلش جلوس مي­ كرد، دانه­ هاي اشك خود را به پاي گلدان تنهايي­ اش ميچكاند و منتظر می‎نشست تا...


ادامه نوشته

صفحه ی اميد



صفحۀ اميد


گيسوان پريشان احساس، در طوفان بي­ امان مصائب رها شده­ اند. تقويم زمان، در صفحه­ هاي آخر ماه صفر ميخكوب شده است. هر لحظه نيشتر مصيبتي، زخمي تازه بر كالبد پاره پاره ی دل مي­ نشاند و سجده ی اشكي بر سجّاده ی گونه­ اي، محراب عبادتي بر پا مي­ سازد و جهان را به اقتدا مي­ خواند.

...

ديگر به لبۀ پرتگاه بي­ صبري و نااميدي رسيده­ اي. ديدگان مضطربت را به تمنّاي مَلجَئي به نسيم مي­ دوزي كه برگ برگ تقويم را پيش روي زمان درهم مي­ آشوبد.

ناگهان ...
ادامه نوشته

نستوه

نستوه

روزي كه در كوير غربت، سرگرداني سرگردان تو شد؛ روزي كه آتش، شرمنده ی سوز دل تو گردید؛ روزي كه نخل‌هاي سيراب، تشنه ی تشنگي تو و تبار تو بودند؛ نام تو بر صحيفه ی جاودان تاريخ حك شد و ما تو را شناختيم.

دانستيم كه زينب (س)؛ يعني خلاصه ی علي (ع) كه چون لب به خطبه مي‌گشايد، مهر حيرت و سكوت زنگوله‌ها را نيز استثنا نمي‌كند. دانستيم كه زينب (س)؛ يعني شكوه تمام استقامت‌هاي تاريخ؛ يعني تجلّي همه ی پروانه‎صفت‌هاي زمين.

 

شايد تو يك معجزه بودي؛ معجزه‌اي كه...
ادامه نوشته

عشق و اشک

 توی این مدتی که نبودم روزها و موضوع های مهمّی اومدن و رفتن.

 دلم نیومد صفحات وبلاگم از عطر و بوی سیدالشهدا (ع) خالی باشه.

 

 

عشق و اشک

...

من فقط آموخته‎ام که گوشه‎ای بنشینم، پا به پای روضه‎های خونین تو زار بزنم و اشک‎های ناقابلم را به پای عظمتت بریزم.

من فقط آموخته‎ام که با ذرّه ذرّه ی وجودم به نام مقدّس تو عشق بورزم و در هر مجلس یاد تو، تکّه‎ای دیگر از قلبم را به پایت قربان کنم.

...

ادامه نوشته

رایحه ی حُسن

 

ميلاد كريم‌ترين مولاي تاريخ بر

عاشقانش مبارك باد

 

رایحه ی حُسن

پانزدهم رمضان سال سوم هجرت بود. خبر پیچیده بودکه: «مَرَجَ البَحرَینِ یَلتَقیان» اوّلین تجربة زیبای «یَخرُجُ مِنهُما اللؤلؤُ و المَرجان»ِ[1] خویش را به شكر نشسته‎اند.

بعد از آن شب، چه افطارهای دل‎انگیزی داشت مدینه! همة حسن جهان در یك لبخندش شكوفا میشد و شادی­های مادرانة زهرا (س) را مثل یك شمیم دلانگیز در لحظههای شیرین میلادش میپراكند....

 

 

ادامه نوشته

زندگی تازه

 

گفت: ‌فايده نداره، بيخودي خودتو اذيت نكن.

گفتم: به امتحانش مي‌ارزه.

گفت: نه. حيف اين چشمات نيست؟

گفتم: آخه قلبم سنگيني مي‌كنه. بهش احتياج دارم.

گفت: نه بابا. عادت مي‌كني. اينا همهش تلقين و خياله.

گفتم: ولي انگار يه چيزي كم دارم. انگار يه چيزي گم كردم.

گفت: ول كن اين حرفا رو. برو از جوونيت لذّت ببر

ادامه نوشته

او مي­رود دامن­كشان

همهمه­اي در بارگاه قدس برپاست، گويي ­ضيافتي پرشكوه در راه است. طبق طبق نور و معرفت براي پذيرايي از ميهمانان بر مائدة اين ضيافت چيده و ملائك صف در صف به استقبال ايستاده­اند.

رمضان در راه است؛ ميخانة بي­مثال آفرينش كه جرعه جرعه كمال و نورانيّت در كام­هاي تشنه مي­ريزد؛ ميخانه­اي كه پيالة جان هر كس را به اندازة گنجايش او «شراباً طهورا»ي معرفت مي­چشاند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ادامه نوشته

مناسبت های ماه رمضان

* هفتم رمضان، سه سال قبل از هجرت: دیدگان مبارك پیامبر (ص) در اندوه حامی و یاور بزرگش، به اشك نشست.

 

* دهم رمضان، سه سال پیش از هجرت: كوچ نابهنگام یاوری دیگر، نام عام‎الحزن را بر این سال نهاد.

 

* هفدهم رمضان، شش ماه پیش از هجرت: آسمان نزدیكتر از همیشه، حبیب خدا را به تماشا نشست.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ادامه نوشته

تا دنيامون چراغونيه




چقدر شهرمون قشنگ شده! همه جا رو چراغوني كرده­ان. سر خيابونا شربت و شيريني مي­دن. همه جا پر شده از بوي عود و اسفند. صداي مدّاحايي كه از شادي ميلاد تو مي­گن و مي­خونن، از همه طرف شنيده مي­شه.

بچّه­هاي كوچه توي خيمة كوچولويي كه درست كردن نشستن و شادي ميلاد تو رو كف مي­زنن.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ادامه نوشته

آرزو بر جوان عيب نيست

آرزو بر جوان عيب نيست

از وقتي يادم مي‌آيد، از همه جور آدمي اين جمله را شنيده‌ام؛ همه مي‌گويند: «آرزو بر جوان عيب نيست». خيلي جملۀ خوبي است. خيلي وقت‌ها به دردم خورده است. امّا تازگي‌ها حسّ تازه‌اي در دلم جوانه زده است. آرزوي تازه‌اي در رگ‌هايم دويدن گرفته است. انگار عطر و بوي نيمۀ شعبان در اكسيژن هوا جاري شده و ريه‌هايم را از شميم دل‌انگيزي انباشته است.

آرزوهاي تازه‌ام را انگار...



ادامه نوشته